میخونم، سفر میکنم، فکر میکنم، و عصاره ی اونها رو تو پادکست آوید میریزم..اینجا، همه ی اینارو میبینید

۱۶ مطلب با موضوع «Storytime» ثبت شده است

صد و هفتاد و سومین روز

آشفته ام

ذهنم...تنم...روانم

گفته بودم نمیتونم برو تا وقتی که با خودم کنار بیام

گفتم نباید..نمیشه..من اینجا نیستم

حالا در هم شکسته و مضطرب، چشم به کتاب دوختم اما پیچش ماری رو درونم حس میکنم...میپیچه و نیش میزنه

هیچکس از خودش نمیتونه فرار کنه
هیچ پناهگاهی نیست که به من از هجوم خودم پناه بده

دوباره سر دوراهیم
و کاسه ای مستعمل دست گرفتم پر از "چه کنم"
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parinazwmoo

تغذیه

یکی استوری گذاشته بود و گفته بود از این زاویه ببین باعث چه توریست بازاری شده این محرم.داخلی و خارجی
.
.
.
حالا بهش اینجور نگاه کن: فکر کن نازیسم پیروز شده و چند تا از مردم دنیا این ایدئولوژی رو تو کشورشون پیاده کردن .
.
هرسال حزب نازیسم مراسم بسیار پرشکوه و جالبی درمورد بزرگداشت هیتلر برگزار میکنه.
.
.
تو این مراسم اوج هنر و فرهنگ غنی آلمان دیده میشه و مردم در سراسر آلمان این روز رو با مراسم و غذاهای مخصوص برگزار میکنن
.
.
.
چیزی که میخوام بهش توجه کنی اینه: برگزار کردن مراسم و حضور هنر و فرهنگ توی اون مراسم مهم نیست.
.
.
مهم تداومیه که اون مراسم به ایدئولوژی پشتش میده.
.
.
ایدئولوژی پشت این مراسم همون مذهبی هست که جهاد، اعدام، و نقض حقوق زنان رو مجاز میدونه
.
.
حواسمون هست چی رو داریم تغذیه میکنیم؟
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parinazwmoo

سال دو پاره

سال ها دو پاره هستند

پاییزهایی که کسی آمده و بهار رفته

بهارهایی که کسی آمده و پاییز رفته

برای همین هم هست که هر اسفند، و هر شهریور، سردم می شود، بعد انگار توی فیلم ها، که یک لنز آبی میگذارند روی دوربین فیلم برداری که فیلم غمگین بگیرند، همه چیز برایم زیر نور آبی فیلم برداری میشود توی مغزم

حالا اینکه توی شهریور آمده، بی بی دلم را به صرافت نگه داشتن رخت های نشسته اش، برای دَم اسفند انداخته

کاش همیشه تابستان می‌ماند

حداقل آن طوری مجال آن را داشتم که روی لبه ی پنجره بر آفتاب بنشینم تا کمی برف استخوان هایم آب شوند

بلکه دلگرم شوم به دیگر ندیدنِ رخت های شسته شده ی دلم روی بند رختی فروردین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parinazwmoo

صد و شصت و یکمین روز سنه۹۸

متزلزل قدم برمی دارم
و هر حرکتش رو بو میکشم

چطور تبدیل شدم به زنی که میترسه،
که نکنه ردی از مهربانی خشونت بار معشوق مرده ش، تو این نوظهور باشه

رد پاها رو که میبینم دوباره از خودم میپرسم چرا؟چرا من؟
انگار که دوباره سی آبان ۹۷ شده باشه
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parinazwmoo

یه تصادف دردناک

دیشب از یه تصادف برگشتم
قرار نبود ببینمش
رفته بودم دیدن فردی دیگه..یه دوست
اونم دوستم بود اما قرار نبود اینطوری مثل صاعقه ببینمش
یا اون طور که اومد حلو و گفت: میشه یه لحظه بیای؟ ..که یعنی باهام حرف بزنه

حرف که میزد ارزو کردم پرنده بودم تا پر بزنم
یا قطره ابی که به زمین فرو برم
شنیدم که بیکران آسمون و قعر زمین، صدایی نمیاد..چیزی شنیده نمیشه..مثلا صداها خیلی گنگه

ارزو کردم صداشو نشنوم
اما شنیدم
تک تک کلمات دردناکش رو
بعد یکهو انگار صدایی دست انداخت دور شونم و اروم گفت:وقتشه! گردنبند رو دراوردم
حس کردم بخشی از روحم رو از تنم حدا کردم و تو مشتم گرفتم

بهش گفتم: نمیدونم باید تشکر کنم که اینارو بهم گفتی یا بگم کاش اصلا نمیدیدمت اما بهرحال دیگه آبیه که ریخته

درد داشتم
سیگاری گیروندم
این روزا همش خبرایی ازش برام میارن که دردش رو یه کاغذ لوله شده ی فیلتر دار پردود حل میکنه

ولی دیشب
بعد از اون تصادف
گریه کردم
گریه کردم
و از خدا خواستم کمکم کنه نفرینش نکنم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parinazwmoo

روزمره ها

زندگیتو چطور میگذرونی

سرکار میرم
بعدش به اینستاگرامم میرسم
وسطاش چارتا پیامشونو بتونم جواب میدم یا یارگیری پیجمو ادامه میدم
اخر هفته ها سفر میرم
و هرچی وقتم ازاد باشه مخ میزنم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo

واکنش

دیروز یه خبری به گوشم رسید

داشتیم درمورد یکی از دوستای قدیمیم حرف میزدیم

و اونقدر این خبر ناراحت کننده بود که محکم زدم تو صورتم...یعنی دستمو بالا اوردم و با همه ی قدرتم پنج انگشتم رو روی صورتم فرود اوردم

تو اون لحظه داشتم به اون فکر میکردم که چقدر پست و خقیر شده که کارش به همچین رفتاری و همچین گفتاری کشیده...برای همین یه نظرم اومده بود که کوبوندن پنج انگشت روی صورتم، بهترین واکنشه برای تخلیه احساساتم

اما دو ثانیه بعد به خودم فکر کردم که "من عاشق کی شده بودم؟" و اون موقع بود که برای معدود دفعاتی در زندگی به خودم فحش میدادم که چرا غش نمیکنم از هوش برم. چرا وقتی فاجعه اونقدر بزرگه که باید چند ساعتی برم رو حالت "آفلاین" همچنان سرپا میمونم و به این زندگی زل میزنم

خوش به حال اونایی که راحت غش میکنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo

بارون که میزنه...

بارون که میزنه انگار از همه چیز شفاف سازی میشه 

ترکای خونه نم میدن

گرفتگی لوله ها و محتویاتشون...

...محتویات قلبت...

خاطراتی که سرکوب شده بودن و فکر میکردی گم شدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo

با چنان شدتی...

آهنگ رو پلی کرد و گذاشتش رو رندوم

شروع کرد به باز کردن کتابش

ورق میزد تا برسه تا اون صفحه ای که آخرین بار تا اونجا درس خونده

امید داشت موسیقی بی کلام، کمی تمرکز مصنوعی به درس خوندنش تزریق کنه

شایدم میخواست صدایی منظم تر و معنی دارتر از سرو صداهای داخل مغزش گوش بده

از شانسش بود که رسید به آهنگی که با فلوت نواخته شده بود

چقدر غمگین بود این موسیقی

همینطوری هم در مقابل نوای فلوت و پیانو دلش می‌ریخت

چه برسه که غمگین هم باشه

مداد رو با شدت برداشت، بعد یادش اومد که خودکار لازم داره نه مداد

محکم مداد رو کوبوند تو جامدادی روی میزش، دو صفحه بعدی رو با سروصدا ورق زد، خودکار رو با شدت کوبوند رو صفحه کتابش، دوباره برداشت...

افکارش مثل سوسکایی که تو یه کارتن قدیمی زاد و ولد کرده باشن  و حالا مفری برای بیرون اومدن پیدا کرده باشن، با شدت و بی نظم ریختن بیرون..از رو سر هم یر میخوردن و تو هم میلولیدن و به هر طرف پراکنده میشدن

آهنگ رو عوض کرد

نه!تحمل آهنگ غمگین رو نداشت

نمیتونست به ته کارتن شیرجه بزنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo

برای اینکه نگه اشتباه کرده...

بارها شده ادمایی رو دیدم که برای اینکه اعتراف نکنن اشتباه کردن خودشونو زجر میدن (گاهی اوقات هم اطرافیانشونو که در این صورت همون کودک سه ساله درون هست...خجالت زده ای که با پرخاشگری واکنش نشون میده)

مثه این اقا که اشتباهی با یه مرد دیگه وارد قسمت زنونه اتوبوس شد، دوستش گفت بریم اونور و رفت...اما این یکی چهل و پنج دقیقه اینجا ایستاد درحالیکه اون طرف خالی بود 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo