میخونم، سفر میکنم، فکر میکنم، و عصاره ی اونها رو تو پادکست آوید میریزم..اینجا، همه ی اینارو میبینید

۳ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

جایی برای خودم

خواهرم که کوچیک بود، یه کاپشن سبز سدری داشت

یه کاپشن سبز سدی خیلی پف پفی با کلی جیب مخفی که هرکسی رو به این فکر مینداخت که یه بچه چی داره برای قایم کردن تو اینهمه جیب...شاید دست عروسکی که تو مهمونی از بچه ی صابخونه کش رفته

بگذریم

خواهرم بزرگتر که شد، وسط جابجا کردن لباسا و خاطرات، یهو این کاپشن ته مهای چمدون قدیمیه پیدا شد

ازش پرسیدم:یادته چقدر اینو دوست داشتی؟همش این کاپشنو میپوشیدی

گفت بهش علاقه نداشتم

چشمام چارتاشد:جدا؟!!

خیلی معمولی انگار که بخواد منطق یه بچه رو توضیح بده گفت: دوسش نداشتم..میپوشیدمش چون لاغر بودم و هرکس سوار اتوبوس میشد میومد کنار من مینشست و من بین مامان و اون خانمه له میشدم

به همین راحتی

برای همینه که امشب با اینکه دوازده ساعت سرکار روپام بودم، از این دخترک نخواستم اون ورتر بشینه تا منم کنارش بشینم

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
parinazwmoo

یک روز دریا تا خرخره ام.. خورشید تا خرخره ام...

یه روزی میاد که قوی میشم

پُر میشم

اون وقته که خیلی کارا انجام میدم

اول از همه یه جاده ی طولانی رو تنهایی تا اخرش پیاده میرم...مثل شریل استرید

بعد کتابی مینویسم از زندگیم بدون ترس از قضاوت شدن ...مثل میشل اوباما

و شروع میکنم به جمع کردن بریده های خودم از فاصله ی بین کلمات...درنگ بین هر گام...سکوت پشا سوتهای ممتد.........مثل ساحره پورتوبلو

و اون وقته که میتونم ساکت بشم

برای یه مدت طولانی

و اون وقت اماده هستم که عشق ببخشم و ازین نترسم که «عجیب» با «افراطی» به نظر بیاد

الان فقط باید صبر کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo

هربار که آمده ای

#نامه_به_اسبی_که_نیامد .

هر بار که آمده‌ای 

آخرین بار بوده است

و هر بار که رفته‌ای اولین بار

فردا تو را 

برای اولین بار خواهم دید

همان طور که دیروز

برای آخرین بار دیدمت

شاید امروز نیز صدایت 

که بارشِ شیرینِ توت

بر پرده‌ی کتانی‌ست

دهانم را آب بیندازد

ماه نیستی

تا در قاب نقره‌ای‌ات

هر بار که نو می‌شوی

حکایتی کهن باشد 

افتاده به جان من 

آغوش شعله‌وری هستی

که در چشم بر‌هم‌ زدنی

کُن‌فیکون می‌کنی مرا

و هر بار که رفتنم را

از پاگرد پلکان 

تماشا می‌کنی

مانند قرل‌آلای نگون‌بختی

که یک عقاب تیزچنگ

از رودخانه قاپیده باشد

گیجم و نمی‌دانم 

چه بر سرم آمده است.

عباس صفاری

.

.

پ.ن: #جهت_ثبت_در_تاریخ

یلدای قشنگ ۹۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
parinazwmoo