سال ها دو پاره هستند

پاییزهایی که کسی آمده و بهار رفته

بهارهایی که کسی آمده و پاییز رفته

برای همین هم هست که هر اسفند، و هر شهریور، سردم می شود، بعد انگار توی فیلم ها، که یک لنز آبی میگذارند روی دوربین فیلم برداری که فیلم غمگین بگیرند، همه چیز برایم زیر نور آبی فیلم برداری میشود توی مغزم

حالا اینکه توی شهریور آمده، بی بی دلم را به صرافت نگه داشتن رخت های نشسته اش، برای دَم اسفند انداخته

کاش همیشه تابستان می‌ماند

حداقل آن طوری مجال آن را داشتم که روی لبه ی پنجره بر آفتاب بنشینم تا کمی برف استخوان هایم آب شوند

بلکه دلگرم شوم به دیگر ندیدنِ رخت های شسته شده ی دلم روی بند رختی فروردین