#نامه_به_اسبی_که_نیامد .
هر بار که آمدهای
آخرین بار بوده است
و هر بار که رفتهای اولین بار
فردا تو را
برای اولین بار خواهم دید
همان طور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
شاید امروز نیز صدایت
که بارشِ شیرینِ توت
بر پردهی کتانیست
دهانم را آب بیندازد
ماه نیستی
تا در قاب نقرهایات
هر بار که نو میشوی
حکایتی کهن باشد
افتاده به جان من
آغوش شعلهوری هستی
که در چشم برهم زدنی
کُنفیکون میکنی مرا
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان
تماشا میکنی
مانند قرلآلای نگونبختی
که یک عقاب تیزچنگ
از رودخانه قاپیده باشد
گیجم و نمیدانم
چه بر سرم آمده است.
عباس صفاری
.
.
پ.ن: #جهت_ثبت_در_تاریخ
یلدای قشنگ ۹۷